دو سوم،خصوصی

نوشتن ذهن انسان را مرتب می کند.قدرت و اراده نوشتن انسان را ازسایر موجودات جدا میسازد

دو سوم،خصوصی

نوشتن ذهن انسان را مرتب می کند.قدرت و اراده نوشتن انسان را ازسایر موجودات جدا میسازد

۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

رفتار خانواده مامانم با ما بعد از رفتنش 

خیلی منو اذیت کرد

هرچند انتظارشو داشتم

 

در کل مامانم انقدر بودنش پررنگ بود و انقدر تو هر کاری که میخواستی بکنی

میومد پیشنهاد میداد که یکجای کارو بگیره و کمک باشه تو زندگی من ..تو زندگی خواهر برادراش که وقتی رفت ...جاش مثل نبود دندون آسیاب تو دهن مشخص هست

 

وقتی هم که بود بارها و بارها خواهر برادراش بی معرفتی ها یا خیلی مودبانه تر بگیم

شبیه خودش نبودنها شونو بهش ثابت کرده بودند اما اون به نحوی برلی خودش توجیح میکرد یا نهایت مدتی دلخور میشد و میگذشت

 

اما وقتی مریض شد(سرطان) و هرچه گذشت بعضیارو بهتر شناخت و متوجه شد که دیگه نمیتونه برای خودش توجیح کنه

 

اما من

من همیشه باور داشتم کسی مث اون اگر یه روز نباشه...حیطه انسانهایی که باهاشون سروکار دارم دهن باز میکنن مث اژدها منو...مارو ...میخورن

 

البته شاید به این وحشتناکی نبود ولی تا حدی بود

 

اگر منصفانه بخوام بگم از صد درصد ...سی درصد ...چهل درصد...اینطور شد

اما باقیش ...هم اون قسمت از زندگی هست که تو توی شرایط سخت از دیگران توقع درک و فهمیده شدن داری و اینکه کاری برات انجام بدهند...کمک باشن..قوت قلب باشن.. ولی اونا یا متوجه نمیشن که بنظر من چنین چیزی نیست

 

همه منافع خودشون برای خودشون مهم هست نه دیگران

فقط اونجایی متوجه میشن که زندگی عین اتفاق یا بدترشو باهاشون میکنه

بعد تو خلوت و انتظار مهر و رحمت خدا و خلق خدا یاد اعمال خودشون شاید بیفتن


مدتهای زیادی که ذهنم بهم ریخته مث یه خونه که هیچ چیش سرجاش نیست
میخواستن خونه تکونی کنن و همه وسایلای بزرگ و کوچیکو جابجا کردن ولی هنوز نه آب و جازو کردن نه گردگیری نه چینش جدید

از وقتی مامانم رفت ، بدتر هم شد ...ذهنمindecision

بعضی روزا در حالی که دارم فعالیتی روزانه انجام میدم و یا نشستم و کاری انجام نمیدم، یهو بدون اینکه من از قبل فکری کرده باشم یک خاطره خیلی قدیمی خاک گرفته و حتی از یاد رفته، عینه فیلم سینمایی جلو چشمم روشن میشه
خیلی زنده...انگار من وسط گذشته ایستادم و دارم نگاه میکنم.یک چیزهایی میبینم که دلایل اتفاقات بعدها که متعلق به اکنون و چند سال اخیر هست رو میفهمم
ولی زیاد چون فکر نمیکنم به نتیجه گیری نمیرسم و رها میشه

یک دغدغه ها و نگرانیهایی و سوالهایی هم برای الان و اینده تو ذهنم هست و این همه افکار بی نتیجه و بی جواب که نمیدونی موضعت دربارشون چی باشه...بهتره
واسه همین دوست دارم بنویسم تا حالم بهتر بشه

سلام 

 

مدتهای زیادی که نبودم...طبق معمول

 

ولی دلم اینجا بود

 

تو ذهنم شروع میکردم بنوشتن مطالبی که اینجا منتشر بشه

 

بعد وسطهای مطلب بخودم میگفتم ...چرا داری تو ذهنت مینویسی

خب نوشتن واقعی فایده اش فرق می کنه  تا تو ذهن

 

و بعد از خودم میپرسیدم در اینباره ک داری مینویسی مطمئنی که میخواهی منتشر بشه؟