دو سوم،خصوصی

نوشتن ذهن انسان را مرتب می کند.قدرت و اراده نوشتن انسان را ازسایر موجودات جدا میسازد

دو سوم،خصوصی

نوشتن ذهن انسان را مرتب می کند.قدرت و اراده نوشتن انسان را ازسایر موجودات جدا میسازد

۳۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

خوشحالی وقتی که بعد از چند وقت بالاخره به فکرت برسه با قلبت دوست بشی

ازش بپرسی چرا ناراحته

چرا رنج میکشه؟

 

میخواست چی بشه؟و ببینی میگه اگر چطور میشد خوشحال میشدم؟

اونوقت به خواسته هاش فکر کنی ببینی منطقی؟

یعنی واقعا اگر خواسته هاش براورده میشد تو خودت گارانتی میکنی که اخرش خوشحال میشد؟

 

وقتی یک سوال ازش پرسیدم و فهمید از چه چیزی ناراحته و فکر کردم مسلما چیزی که میخواد با واقعیت خیلی فرق داره به حرفم گوش داد

 

راستی یک کتاب پی دی اف خوانده شد

 

یکی دیگه مونده

چندتا کشو هم مرتب شد اما احتیاج به عزم راسختری دارم

در آن زمان که از نظر من همه چیز رفته بود

 

بهتر است بگویم همه چیز را از دست داده بودم

 

جایی که بر این باور بودم:

احتمالا تو هم باید از دست داده باشم

و بی شک همین گونه است

که به از دست دادن همه چیز انجامیده 

 

چهره ام.بسیار درد میکرد

کبود نبود.ورم نکرده بود.خونریزی نداشت.چشمهایم سنگین نبود.

 

اما من این احساس ها را داشتم!

صورتی پر از کبودی.با چشمهایی که مشتهای محکمی خورده بود

با لبی پاره که  از ان هنوز خون تراوش میکرد

با موهای اشفته

با یک دست شکسته

 

اری خودم را اینگونه یافته م

وقتی با بُهت و دلی اکنده از غم و بغض خودم را یا بهتر است بگویم جسد خودم را پیدا کردم

 

کف بالکن خانه قبلی نشسته بودم.فنحان چای لب بالکن بود و از ان بخار بلند میشد..هوا بهاری بود

و بتو گفتم

چه شد؟مگه خودت نگفتی

من و تو قبلا با هم ازین حرفها زده بودیم و وعده های تو راست بود

چرا یکهو رفتی؟

 

گفته بودی ولش کن این مردم را.اینها فقط چهارچوب ها و اصول خشک که خوانده اند و اموزش دیده اند را میدانند

 

فراتر از آن نه

ولشان کن.کاری که میگویم را بکن حتی اگر قبلا به انها غیر ازین گفته باشم.

و...

گفته بودی گوش بدهم و هیچ نپرسم.گوش کردم و نپرسیدم حالا چه؟حالا جواب سرزنششان را تو می دهی؟

و تو بمن پاسخ دادی

و رسیدی

خیلی بموقع

و بخشنده ترینی

 

و من چه دیر فهمیدم

امشب.اکنون

 

که تو بمن چه هدیه ایی دادی.از خودت چه بخشیدی و چگونه در ان ظلمت و تاریکی و عوعوی گرگها بمن از خودت بخشیدی

چگونه مرا حفظ کردی؟

 

عجب ترفندی

 

چرا باید امشب به این مطلب برسم؟

که این یک نشانه است

اصلا دیگر چه اهمیتی دارد که بقیه چه فکر میکنند وقتی تو میدانی همه چیز را

و شیرینی بخشش تو از عظیمترین خودت باید برای من بسیار لذت بخش تر باشد تا قضاوت آنان

 

تو را شاکرم

 

حالا دنیا را از چشم یک انسان دست خالی و غمگین نگاه نمی کنم

بلکه از چشم یک انسان که بدنبال .... نگاه میکنم

 

یک انسان که تو را دارد

 

 

 

خواندن دو تا کتاب پی دی اف که چند وقته میخوام بخونم اما تنبلی میکنم

خوشم میاد همیشه هیشکی نیس کنارم

جز خدا

نشونه های خوبی نشونم دادی

کاش خودت ... اونکاری که باید و انجام بدی

این بار بیمناسبت با سال جدید نیست

بازبینی همه کِشوها و کمدها از جلو نظام...

هرچی چیز بیربط میریزیم وسط خونه و یمقدار دور ریخته میشه ما بقی هم در مشما یا جعبه یا سر جای اصلیش برگرده

 

باشد که ذهنمان مرتب تر شود

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

وَ من باورم نمیشه این همه پیشرفت

 

خدا رو شکر می کنم

 

این نتوان طرف امکان گرفتن که هم عاشق باشد و هم قوٌت

بینایی و تمیز باقی باشد.

آن را برون انداز و از این پر شو

گفت چه کنم با دل بر نمی آیم!

میدانم که این دریا غرق کننده است خود را در می اندازم

یا این آتش سوزنده است یا این چاهی ست صد گز یا این

سوراخ مار است یا این زهر هلاهل است یا این بیابان مهلک

است میدانم و میروم!

این کشف و بیداری ناگهانی آغاز ماجراست...

 

 

شمس

حقیقت حتی از دهن کسانی که آن را پنهان می کنند نیز جاری خواهد شد

و بی آنکه بخواهند آن را بر زبان می آورند