دو سوم،خصوصی

نوشتن ذهن انسان را مرتب می کند.قدرت و اراده نوشتن انسان را ازسایر موجودات جدا میسازد

دو سوم،خصوصی

نوشتن ذهن انسان را مرتب می کند.قدرت و اراده نوشتن انسان را ازسایر موجودات جدا میسازد

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

به زمین نزدیک شدم، ابتدا پاهایم را پایین گذاشتم فکر کردم می ایستم بعد راه می روم اما نه

من مانند پرنده ای پرواز می کردم اما انگار مسیر حرکت من از پیش تعیین شده بود.

بنظر می رسید خودم دارم تصمیم میگیرم در چه مسیری پرواز کنم

اما نه طوری پرواز و مسیر آن هدایت می شد که بنظر میرسید مقصد و هدفی تعیین شده در پیش است.به جایی نزدیک میشدم و همانطور ارتفاعم با زمین کم می شد.ابتدا پاهایم را پایین گذاشتم فکر کردم می ایستم بعد راه می روم اما نه!

من روی زمین بدون قدم برداشتن شبیه اسکی کردن سُر میخوردم و به مقصدی نزدیک می شدم

دستانم به سمت نیزاری رفت و با هر دو دستم آن را کنار زدم و داخل شدم به پشت سر نگاه کردم

یک در بود!یک پنجره بود و یک پرده که داشت تکان میخورد بنظر می رسید از این طرف به شکل پرده دیده می شود و از آن طرف نیزار بود!

به زندگی آدمها نزدیک شده بودم.آدم ها سخت مشغول بودند، سخت، بسیار سخت.

هر طرف سرم را میچرخاندم یکی را میدیدم که سخت مشغول است.یکی سرش در موبایل بود و ان یکی مشغول صحبت با موبایل یکی در کتاب یکی با دیگری

و یکی هم به دیوار نگاه می کرد اما معلوم بود فکرش سخت مشغول است.

از یه حدی که به انها بیشتر نزدیک میشدم چیزهایی میدیدم.می شنیدم.

آنها معتقد بودند این تعریف زندگی امروز است.

لایک.کامنت.تبلیغات.فالور.پول.داف.شاخ.پز.چند کا.سلفی.بلاک.قربونتو.خفه شو.خودت خفه شو.کی میاد با هم آشنا بشیم.من واقعا نیازمندم.پول نیاز دارم.چی ازتون کم میشه لایک کنید.ازتون دلخورم که لایک نمی کنید.قربانی.سیل.کشته.ماسک.مرگ

به پشت سر نگاه کردم.دل سوزی دیدم.ترحم.تاسف

پیش رفتم .اینطور که آنها می گفتند قوانین زیادی آنجا وجود داشت

از عشق می گفتند.از دل بردن

از چطور پول دراوردن

از بیت کوین .از هر چیز که اگر از آن حرف نمی زدند بنظر می رسید احساس می کنند دیده نمی شوند.

اما به پشت سر نگاه کردم.بیشتر قوانین برعکس بود

نوشته بودند این خورشید است نور از آن می آید

پشت سر نوشته بود نور از تاریکی می آید.

نوشته بودند زمین نیروی جاذبه دارد.

پشت سر نوشته بود نیروی جاذبه از بالا می آید.

نوشته بودند برای زندگی باید دوید باید زیاد دوید

پشت سر اما نوشته بود آهسته باید رفت.با تامل

یک لحظه حس کردم گم شدم.

اینجا کجاست؟

چرا همه چیزهایی که می دانم اینجا برعکس شده است

نوشته اند: هرکار میتوانی بکن تا دیده شوی.شنیده شوی تا قبولت کنند تا دنبالت بلشند

پشت سر نوشته هر چه دیده نشوی شنیده نشوی بیشتر دنبالت هستند

همه چیز برعکس بود!!

مثل تصویر واژگون یک عمارت در آب حوض

حالا من نمیفهمیدم چطور خودم را پیدا کنم.من عمارتم یا تصویر آنم در آب

گریستم.خدا را صدا زدم.ترسیدم.دلم گریست

دستی مچ دستم را گرفت نفهمیدم چگونه اما من را به عقب کشید.

صدایی در گوشم گفت.هیس نترس.تو گم نشدی آنها گم شده اند.

آنها گم شده اند.پرسیدم چگونه می شود کمکشان کرد.گفت آنها باور ندارند.معتقد نیستند که گم شده اند.آنها خود را پیدا شده می دانند.

گفتم اما شاید بشود..گفت هرکس بخواهد پیدا شود .راه بیدار شدن را خواهد یافت.ما اطلاعات زیادی به امانت گذاشته ایم.تصمیم با آنها است.هرکس بخواهد بجوید پیدا می کند.بیدار می شود.

جوینده یابنده است.