دو سوم،خصوصی

نوشتن ذهن انسان را مرتب می کند.قدرت و اراده نوشتن انسان را ازسایر موجودات جدا میسازد

دو سوم،خصوصی

نوشتن ذهن انسان را مرتب می کند.قدرت و اراده نوشتن انسان را ازسایر موجودات جدا میسازد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

وَ من باورم نمیشه این همه پیشرفت

 

خدا رو شکر می کنم

 

این نتوان طرف امکان گرفتن که هم عاشق باشد و هم قوٌت

بینایی و تمیز باقی باشد.

آن را برون انداز و از این پر شو

گفت چه کنم با دل بر نمی آیم!

میدانم که این دریا غرق کننده است خود را در می اندازم

یا این آتش سوزنده است یا این چاهی ست صد گز یا این

سوراخ مار است یا این زهر هلاهل است یا این بیابان مهلک

است میدانم و میروم!

این کشف و بیداری ناگهانی آغاز ماجراست...

 

 

شمس

حقیقت حتی از دهن کسانی که آن را پنهان می کنند نیز جاری خواهد شد

و بی آنکه بخواهند آن را بر زبان می آورند

قدیما تا یک خواننده یی یک ترانه یی میخوند خیلی زود میفهمیدم نیت شاعر چی بوده

انگیزه حرفاش چیه؟
مثلا وقتی طرف میگفت جاتم اصلا خالی نیست
یا من دیگه دوستت ندارم
یا هرچیزی که اعلام نفرت بود

همیشه از نظر من دروغ بود
همیشه فکر میکردم هرگز هیچکسی لزومی نداره اعلام کنه این طور حرفا رو

و اگر کسی چیزی رو نمیخواد خصوصا وقتی ازش سوال نکردن که میخوای یا نه
نباید بیاد بگه من نمیخوام یا من دیگه نمیخوام

باید راهشو بکشه و بره
چون اگر قرار به اعلام کردن چیزهایی که نمیخوایمِ.اصلا چرا فقط از یه ادم اسم ببریم.مثلا بگیم در کنارش فلان غذاها فلان شهرها فلان لباسها فلان ماشین و....
دوست ندارم.یا ازش متنفرم یا نمیخوام
اصلا به درک
به بقیه چه مربوطه

پس اونی که میاد میگه دیگه کسی رو دوست نداره یا نمیخواد
یا جاتم اصلا خالی نیست
برداشتش اینه که همونقدر که طرف مقابل برام مهم بوده و دربند عشق اون اذیتها شده خودشم برای طرف مقابل مهمِ
بر این باور که اگر اعلام کنه چتر عشق و عاشقیشو از سر طرف مقابل بسته
طرف یکاری میکنه مثلا میاد میگه نه تو رو خدا
یا مثلا اونم اذیت میشه
چون ذهنیت عشق خودش رو در ذهن معشوقش یک پوئن میدیده
و میخواد به طرف بگه تو دیگه این پوئن رو نداری

اما بنظرم گفتن از دوست دارم و عاشقتم میتونه همونقدر حرف مفت باشه و چک بی محل باشه 
که ابراز نفرت و انزجار هم اینطوریه و باید در عمل ثابت بشه


و نمیشه به زبون بگی از کسی بدت میاد و طرف بگه:" برام مهم نیس"
و تو هی بایستی بگی با توام .شنیدی؟
آی؟هوی؟

میگم ازت بدم میاد
و طرف محلتون نده
و شما باز بگید مگه نشنیدی چی گفتم؟گفتم ازت متنفرم
حالم ازت بهم میخوره
کثافت اشغال
مگه من با تو حرف نمیزنم

اصلا تو از نظر من یه ادم بی ارزشی
اوی مگه من با تو نیستم
احمق.بیشعور .الاغ تورو دارم میگم ها😉

اما حالا خودم احتیاج دارم یکی بیاد به من بگه چرا
و چرا و چرا

امروز خیلی خسته کننده بود

 

یعالمه کار بود برای انجام دادن و یه چیز تو مایه های خونه تکونی

 

خلاصه سردی و برفی که توی راه هست هم با کار با هم جفت شدن و .. 

 

فکر کنم الانم بیرون داره برف میاد

 

اگر کارگرها بیان برای کارهای خونه خیلی خوب میشه

...

وارد روز بیست و هفتم شدیم

و من احساسهای عجیبی دارم

منتظرم بخودم ببالم و جشن بگیرم

برای اراده م

نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگه این روزای اخر و بنویس

یه حال و هوایی داره که بعدا میفهمی و هواشو میکنی..

 

فکر کن.خودت با دستای خودت برای خودت یه حس خوب به وجود میاری از قضا تو برف و سرمای زمستون 

و تا اخر اسفند وقت داری بهش فکر کنی و خوشحال باشی

 

اما وقتی تابستون گرم که شبها کولر هم جواب نمیده میرسه

هرچی یاد این شبها بیفتی

از خودت میپرسی: یعنی چی؟اصلا توی این ذل گرما من نمیفهم چی میگی.مگه میشه زمستون بوده باشه یروز؟چند ماه پیش؟اصلا سرما و زمستون و برف و سوز برام ملموس نیس و حس فلان خاطره نمیاد

 

چقدر ما ادمها عجیبیم یچیزیو هم میخوایم هم نمیخوایم

این بزرگترین عجیب دنیاس

رفته بودم یک گوشه داشتم بخودم میگفتم: اخه احمق جون.چالش برای این نیست که ادم هیچ خطایی توش انجام نده.الان تو ۲۵ روز که سر حرفت موندی.ساعتم از دوازده گذشته رفتیم تو ۲۶ روز.حالا مگه چی میشه یبارم شیطون گولت بزنه.برو یواشکی از پنجره نگاه کن

 

راست میگم.دیگه.اره حق با توئه.اصلا مگه میشه ادم یه قولی بخودش بده.و یذره هم نشکونتش؟

نمیدونم.بزار فکر کنم.فوقش همین امشب.

فقط یه لحظه.

و جالبِ یهو اینو دیدم:این نوشته رو قبل اینکه قولمو بخودم بشکنم

 

صبر تلخ است ولیکن برِ شیرین دارد
سلسله موی نگاران گل و نسرین دارد
خلوت دل بنما مخزن اسرار نهان
راز و رمزی است غم عشق که شیرین دارد
لطف پنهان خدا میوه صبر است شیرین
شهد شیرین بلا ، سفره رنگین دارد
جنت ار خانه ارباب عمل می باشد
چه خوش آن روی که رخساره سیمین دارد
محنت و غم به دل خویش نهان باید کرد
کنج  هر گوهر نابی به رخش چین دارد 
صبح دولت بدمد گر که خدا جلوه کند
هر سحر نور رخش ، گوهری از دین دارد
عاشقان آه سحر قفل بلا بگشاید
هر که با درد و بلا الفت دیرین دارد
صبر یعقوب رساند به وصال یوسف
هر که خود یوسف دل در چه تمکین دارد
بنده بهتر که برد عذر  خطا در برِ دوست
گر مرا دوست خطا پوش چه غم این دارد

چیزی نمونده که این چالش دوم هم تموم بشه 

 

باید عمیقا فکر کنم ببینم چالش بعدی چی باشه

 

احتمالا به روزایی که میخواستم دارم نزدیک میشم

 

رفتم نشستم منطقی با خودم حرف زدم دو دوتا چارتا کردم

گفتم حرف گوش کن بچه جون

امیدوارم که حرف تو گوشم بره 

و فرمونو بپیچونم

 

 

 

تحمل کار سختی ولی من از پسش برمیام

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

چی میتونه باعث بشه که

ادم حالش از دوران سربازی بهم بخوره .روزشماری کنه تموم بشه اما وقتی تموم شد

یادش کنه

و حتی دلش تنگ بشه یا بیشتر ازون دلش بخواد یبار دیگه یشب دیگه با اون ادمها جمع بشه یجا

یا دوران دانشجویی

 

یا  دو نفر مدتها باهم زندگی کنن.خوب و بد.روزهای سخت و راحت.ناراحت و شاد

و حتما ناراحتی و سختی بیشتر و بعدش از هم جدا بشن

اما دلشون برا بودن با هم و اون زندگی تنگ بشه؟

 

خدایا چرا ما ادمها اینجوری هستیم؟

خَریم؟ یا اون موقع که تو لحظه شِ نمیفهمیم باید قدر لحظه رو دونست؟